بسم رب المهدی
امشب به جهان شور و نوایی برپاست
در عرش خدا بین ملایک غوغاست
امشب به خدیجه دختری داده خدا
از یمن وجود او جهان پا برجاست
بسم رب المهدی
امشب به جهان شور و نوایی برپاست
در عرش خدا بین ملایک غوغاست
امشب به خدیجه دختری داده خدا
از یمن وجود او جهان پا برجاست
بسم رب المهدی
روزهای آخرینش مادرم بیمار بود
از زمانه خسته و مشتاق یک دیدار بود
از شرارت های مردی بی ادب در کوچه ها
ضرب سیلی خورد واز آن سوی چشمش تار بود
بسم رب المهدی
قصه آنجا شروع شد که علی غمگین است
دزدیدن خلخال ز پاهای زنی ننگین است
زین غصه خطابه ای به یاران بنمود
مرگ زین غم بخدا شیرین است
بسم رب المهدی
سال ها منتظر نبرد استعماریم
سال ها خون دل منافق واشراریم
در کل جهان و تک تک کشورها
ما ریشه کن ریشه ی استکباریم
بسم رب المهدی
ای کاش مادری به کوچه زمین نخورد
ضربی ز دیوار و یک ضرب زکین نخورد
من دیده ام کوچه و ضرب حرامیان
ای کاش مادری سیلی چنین نخورد
بسم رب المهدی
سفره ی هفت سین برپا میکنم با چشم تر
سفره ی غم های مادر کز جفا گردیده لاغر
سین اول سیلی و رخسار نیلی گشته است
در میان کوچه ها و پیش چشمان پسر
بسم رب المهدی
ای کاش میخ به روی در نبود
مادر به پشت در بدون سپر نبود
از حر آتش و ضرب حرامیان
ای کاش مادرم حامل پسر نبود
بسم رب المهدی
دختر نگو مایه ی زینت اب است
صاحب مقام ومنزلت و شوکب است
از مادری چو فاطمه، پدری چون علی
زاده ی امشب عالم عقیله ی عرب است
بسم رب الزهرا
یا رسول الله تو بستی دیده و دستان حیدر بسته شد
چهره های ظاهرا مومن ز روی دشمنانش شسته شد
بسم رب المهدی
لرزه ی بتخانه بتان را شکست
کنگره های طاق کسری گسست
آتش آتشکده های هزار
شعله ی جهلش از بنا برنشست
شب شد و کنار دختری مادر...
آمد و در کنارش بنشس...
گفت دخترم میدانی....
ناگهان با صدای هولناکی...
جمله مادرم بشکست...