واجب فراموش شده
شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۱۹ ب.ظ
بسم رب المهدی
قصه آنجا شروع شد که علی غمگین است
دزدیدن خلخال ز پاهای زنی ننگین است
زین غصه خطابه ای به یاران بنمود
مرگ زین غم بخدا شیرین است
بی خیالی از اسلام یه دور است هیهات
امر معروف دلیل برترین آیین است
بار شهر شام شد و هوای آن آلوده
یک زن به هجوم عده ای پرکین است
نفس از باد هوی دست به دست ابلیس
دستشان دست حرام و نفسشان چرکین است
یک جوانمرد در این قحطی مرد پیدا شد
بانگ معروف زد و حامی آن مسکین است
او فراموش نکرد فرض قراموش شده
نامش هم نام علی و اسوه ای در دین است
زخم خورد که ناموس جراحت نخورد
صورت و محاسن از خون گلو رنگین است
درد دارد به بدن ولی کلامی بر لب
خنده سید علی برای او تسکین است
یعد یک چله نشین حام شهادت نوشید
آخرین برگ سفرنامه باران این است
۹۳/۰۱/۰۹