بسم رب المهدی
امشب به جهان شور و نوایی برپاست
در عرش خدا بین ملایک غوغاست
امشب به خدیجه دختری داده خدا
از یمن وجود او جهان پا برجاست
بسم رب المهدی
امشب به جهان شور و نوایی برپاست
در عرش خدا بین ملایک غوغاست
امشب به خدیجه دختری داده خدا
از یمن وجود او جهان پا برجاست
بسم رب المهدی
روزهای آخرینش مادرم بیمار بود
از زمانه خسته و مشتاق یک دیدار بود
از شرارت های مردی بی ادب در کوچه ها
ضرب سیلی خورد واز آن سوی چشمش تار بود
بسم رب المهدی
قصه آنجا شروع شد که علی غمگین است
دزدیدن خلخال ز پاهای زنی ننگین است
زین غصه خطابه ای به یاران بنمود
مرگ زین غم بخدا شیرین است