شعری تقدیم خواهران انقلابی بحرینی ام
شب شد و کنار دختری مادر...
آمد و در کنارش بنشس...
گفت دخترم میدانی....
ناگهان با صدای هولناکی...
جمله مادرم بشکست...
شب شد و کنار دختری مادر...
آمد و در کنارش بنشس...
گفت دخترم میدانی....
ناگهان با صدای هولناکی...
جمله مادرم بشکست...
تیر و لگد به در خانه ما...
بغض مادر بشکست...
وحشیانه به خانه هجوم آوردند...
بحر آرام خانه مارا...
ابر دشمن خروش آورد....
آمد و به مردی اش نازید...
ضرب دست به روی زنها زد....
آری آمد یاد من واقعه ای...
داستان چهل مرد جنگی و یک زن...
آمدند با سلاح هیزم..
بگذرم از روضه بگویم از مادر..
مادر من نیز حامل طفلی است...
باز مثل مادر ابیها داد...
در پس خانه ضربه ی دشمن...
طفل خود از دست....
وحشیانه من را....
با وجود کوچکی ام بردند...
دانی ناتمام مادر را. ..
از گوش نه به چشم دانستم.. .
این جه آیینی است. .
این چه اسلامی است..
مال و ناموسها بی امان...
در امان نامردان....